با وجود پیشنهادها با ارزش در فلسفه علم Popper ، positivists منطقی و empiricists به فرموله کردن معیارهای their حقیقی ادامه دادند . هانس Reichenbach ، که از آلمان به کالیفرنیا مهاجرت کرد، در تجربه و پیشبینی خود ( ۱۹۳۸ ) یک مفهوم احتمالاتی را پیشنهاد کرد . اگر فرضیات ، کلیت ، و نظریهها را میتوان بیشتر یا کمتر از آنچه که شواهد موجود است ، بیان کرد ، او استدلال کرد که پس آنها واقعا ً معنیدار هستند . در نسخه دیگری از معناداری ، ابتدا با Schlick ( تحت نفوذ ویتگنشتاین ) ، توجه فیلسوف بیشتر بر روی مفاهیم متمرکز است تا به پیشنهادها . اگر مفاهیم مورد نظر فرموله شوند ، میتوان از طریق زنجیرههای تعاریف ، به مفاهیمی که به ظاهر توصیف پذیر هستند ، مرتبط باشند - به عنوان مثال با اشاره به یا نمایش آیتمها یا جنبههای تجربه مستقیم - پس آن نظریهها واقعا ً معنیدار هستند . این نسخه همچنین توسط ریچارد فون Mises در Positivism ( ۱۹۵۱ ) و بعدها از لحاظ فنی توسط Carnap مورد بررسی قرار گرفت .
مسایل دیگر
دیدگاههای ذکر شده از معناداری اساسا ً refinements از اصول اصطلاح پروتکل موسوم به پروتکل است که در اواخر دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰ توسعهیافته و به ویژه توسط Carnap ، Neurath و همچنین ( با کمی تفاوت ) با Schlick به تفصیل شرح داده شد . جملات پروتکل که در اصل در امتداد خطوط تفسیر - که در دایره وین - از پیشنهادها ابتدایی ویتگنشتاین ساخته شدهاند ، به عنوان جملاتی که در مورد دادههای تجربه مستقیم بیان میشوند ، شناخته شدند . اما Neurath - و همچنین به طور مستقل از خطری که این دکترین ممکن است منجر به ایدهآلیسم ذهنی شود هشدار داد و توصیه کرد که به یک بازسازی منطقی به صورت intersubjective عمل کند . بنابراین ، Neurath و Carnap ترجیح دادند که زبان physicalistic به عنوان نقطه شروع و آزمایش تمام ادعاهای علمی مورد استفاده قرار گیرد . گزارههای در این زبان به طور عینی موجود ، به طور مستقیم قابلمشاهده در امور یا وقایع هستند . از آنجا که همه دانش objective و intersubjective ، در چنین a دیده شد ، تا بر اظهاراتی که بیانگر اشیا و خصوصیات آنها ، روابط ، و فرآیندهای جاری است ، که به طور بیطرفانه یافت میشوند ، مشاهدات و the اولین پایاننامه به اصطلاح وحدت اصول علم را اعلام کردند . اگرچه ماچ از پایه تجربه فوری ( خنثی ) خارج شدهبود ، پافشاری او بر وحدت تمام دانش و همه علوم ، حداقل در روحیه عمومی - توسط the بعدی حفظ شد . در این دیدگاه ، همه طبقهبندیهای علوم ، یا تقسیمات موضوع ، به عنوان مصنوعی و با ارزش تنها به صورت مدیریتی تلقی میشدند ، اما بدون توجیه فلسفی .
Sharply که از این اولین رساله وحدت علم متمایز است ، دومی است که a را به نوع بسیار متفاوتی معرفی میکند : در حالی که اولین پایاننامه ، اتحاد پایه مشاهداتی همه علوم را مورد بحث قرار میدهد، دومی ( آزمایشی ) واحدی از اصول توضیحی علم است . Reductions در فیزیک خود ، از جمله ترمودینامیک تا نظریه جنبشی گرما ( مکانیک آماری ) ، و با کمک نظریه کوانتوم ، با کمک نظریه کوانتوم ( به خصوص در توسعه بیولوژی مولکولی ) - همه این تحولات ایده یک مجموعه واحد از ساختمانهای فیزیکی را که از آن قواعد همه واقعیت را می توان به دست آورد ، تشویق کردند . اما باید تصدیق کرد که در مقایسه با اولین پایاننامه ( که ، با مقایسه تقریبا ً بیاهمیت است ) ، دومی ، حدس پررنگ در مورد کاهش آینده در علوم ، مسلما ً محدود به دامنه اعتبار آن خواهد بود .
منبع سایت بریتانیایی
تمام جلوههای آن با فضیلت تعریف علت و معلول درست است ; بلکه حقیقتی کاملا ً رسمی یا منطقی است . اما برای گفتن ( به جای صحبت کردن از اثرات ) که همه رویدادها باعث شدهاند چیزی واقعی - و به احتمال زیاد غلط باشد . ( لازم به ذکر است که این استفادههای خام از علت و ضرورت بعدها با تحلیلهای دقیقتر جایگزین شدند . )
یکی از مهمترین نمونهها که فرمولبندی معیار معنی را برانگیخته بود , رها کردن اینشتین از فرضیه اتر و مفهوم همزمانی مطلق بود . این فرضیه که یک اتر جهانی وجود دارد به عنوان وسیلهای برای انتشار نور ( و امواج الکترومغناطیسی عموما ) کاملا ً موجه بوده و در نیمه دوم قرن بیستم توسط فیزیکدانان پذیرفته شدهاست . برای اطمینان , تعدادی مشکل جدی با این ایده وجود داشت : آنچه که باید به اتر نسبت داده شود مشکل بود که به صورت منطقی سازگار تصور شود ; و فرضیه اتر در آخرین مرحله از توسعه آن ( توسط فیزیکدان هلندی هندریک لورنتز و فیزیکدان ایرلندی جورج فیتزجرالد ) مورد اعتراض قرار گرفت . به طور مشابه , غیر ممکن بود , به جز در قیمت فرضیههای تک منظوره , برای حفظ مفاهیم زمان مطلق و همزمانی مطلق . بنابراین اینشتین با حذف این فرضیات ساده تجربی , به نظریه نسبیت خاص خود منجر شد .
در دهههای بعدی چندین تغییر مهم در تدوین معیار معنی در دهههای بعد به وقوع پیوست . نسخه اصلی فرموله شده از نظر اثبات پذیری با یک نسخه متحمل تر از نظر آزمونپذیری یا قابلیت آزمونپذیری جایگزین شد . بدیهی است که گزارههای جهانی مانند " همه گربهها با چنگال دارند " که فقط تا حدی با نمونههای مثبت آن مواجه هستند ( نمیتوان هر گربهای را که وجود دارد ) بررسی کرد . با این حال , دانشمندان صورتهای مالی را براساس تنها ناقص , و همچنین غیر مستقیم , تایید میکنند - که همان میزان تایید است . در این میان , در نقد او از اثباتگرایی , که کارل پوپر فیلسوف بریتانیایی متولد اتریش است , معتقد است که معیار معنی باید رها شده و با معیاری از مرزبندی میان مسایل تجربی و علمی جایگزین شود . پوپر تحتتاثیر این قرار قرار گرفت که چقدر آسان است که همه نوع اظهارات را تایید کنیم . اما ویژگی قاطع , همانطور که پوپر آن را میبیند , باید این باشد که آیا این اصل در اصل قابلتصور است یا خیر . تئوریها ( اغلب ) فرضیات جسورانه هستند . درست است که دانشمندان باید در ساخت نظریهها تشویق شوند , مهم نیست که چقدر از سنت منحرف شدهاند . با این حال , درست است که تمام این فرضیات باید تحت شدیدترین انتقادات و بررسی تجربی ادعاهای حقیقی خود باشند . رشد دانش , از طریق حذف خطا , از طریق رد فرضیهها که به صورت منطقی متناقض هستند یا به طور تجربی پیامدهای منفی را دربر میگیرد , ادامه مییابد .
منبع سایت بریتانیایی
این فعالیتها عبارت از تصاویر ، احساسات ، احساسات و احساسات هستند و تا زمانی که هیچ ادعایی در مورد شناخت واقعی یا نمایش واقعیت ندارند ، کاملا ً مشروع هستند . آنچه که اثباتی منطقی است ، از سوی دیگر ، یک منطق و روششناسی فرضیات اساسی و روندهای اعتبار سنجی دانش و ارزیابی بود .
درک کافی از توابع زبان و انواع مختلف معنا ، یکی دیگر از نقش اساسی the منطقی بود . ارتباطات و زبان اهداف گوناگونی را ارایه میکنند : یکی نمایش حقایق ، یا قواعد در طبیعت و جامعه ؛ دیگری عبارت از انتقال تصورات ، بیان و برانگیختگی احساسات است؛ یک سوم تریگر کردن ، هدایت ، یا اصلاح اقدامات است . بنابراین ، آنها معنای شناختی - واقعی از اهمیت ( یا احساسی ) را در کلمات و جملات متمایز کردند . بدیهی است که در بیشتر موارد زندگی روزمره ( و حتی علم ) ، این دو نوع معنا با هم ترکیب یا ترکیب میشوند . با این حال ، چیزی که positivists منطقی بر آن پافشاری میکند این بود که نوع احساسی و جذابیت احساسی نباید برای کسی که معانی شناختی داشته باشد اشتباه گرفته شود . در چنین اصطلاحاتی به عنوان الزامات اخلاقی ، admonitions و نصیحت و نصیحت ، یک هسته حقیقی واقعا ً مهم وجود دارد که عبارتند از: با توجه به عواقب ( محتمل ) اقدامات مختلف . اما عنصر هنجاری - که با این کلمات بیان میشود ، باید ، درست ، و negations آنها ( مانند " تو نباید … ) - به خودی خود معنا شناختی ندارد بلکه در درجه اول اهمیت عاطفی و احساسی دارد .
اظهارات اولیه در مورد قضاوت درباره ارزش اخلاقی مانند those یا by Ayer ، یک positivist radical انگلیسی ، برای بسیاری از فلاسفه تکاندهنده بود ، و به نظر میرسید که در فرمولبندی careless ، هنجارهای اخلاقی باید مانند عبارات سلیقه تلقی شوند . به همان اندازه شوک برانگیز بودن آنها به عنوان یک حرف بیمعنی ( واقعا غیر منطقی ، نبود کامل معنای واقعی ) از تمام ادعاهای اخلاقی ، زیباییشناختی و متافیزیکی بود . تحلیلهای کافی و دقیق تری مانند سبک the American، چارلز استیونسون ، به زودی اصلاح شدند و آن extremes را اصلاح کردند . با تخصیص مناسب مولفههای شناختی و هنجاری ( motivative ) مولفههای ارزشی ، بسیاری از اندیشمندان نظری originally و غیر منطقی به قضاوت ارزش را قابلقبولتر کرده بودند. با وجود این، در هر دیدگاه positivistic - یک عنصر اجتنابناپذیر از تعهد پایه و اساسی در پذیرش اخلاقی ، یا حتی زیبایی ، هنجارها - وجود دارد .
The ، و همچنین most ، سهم of منطقی ، معیار verifiability به اصطلاح meaningfulness حقیقی است . این معیار در شکل اصلی خود ، بسیار رایج با آنالیز earlier اولیه معنا ( مانند کار of و جیمز ) بود . " اگر اختلافی در اصل وجود داشته باشد - - یا ( به طور کامل explicated ) " تنها در صورتی که یک تفاوت در اصل وجود داشته باشد - - یا ( به طور کامل explicated ) - تنها در صورتی که یک تفاوت در اصل وجود داشته باشد - تفاوت بین گفتن " A " همیشه به دنبال " B " است و میگوید : " یک تفاوت باید همیشه توسط B دنبال شود " و میگوید : " A لزوما ً همیشه با " B " دنبال میشود .
منبع سایت بریتانیایی
هنری Poincare ، که به همان اندازه در ریاضیات و فلسفه علم برجسته بود ، تاثیر انیشتین ، و نیز تاثیر سه منطق ریاضی بزرگ در قرون ۱۹ تا ۱۹ و اوایل قرن بیستم را داشت .
اثباتگرایی اولیه از میراث ساخت وین
تلاقی ایدهها از این منابع و تاثیراتی که بر روی گروههای وین و برلین در دهه ۱۹۲۰ ایجاد کردند ، منجر به دیدگاه فلسفی positivism منطقی - برچسبی که در سال ۱۹۳۱ توسط A.E. Blumberg و فیلسوف آمریکایی هربرت Feigl عرضه شد . رهبر حلقه وین بین سالهای ۱۹۲۴ و ۱۹۳۶ ، موریتز ۴۰ بود ، که در سال ۱۹۲۲ به کرسی استادی علوم استقرایی در دانشگاه وین رسید . تا ۱۹۲۴ یک گروه مباحثه عصر با Schlick ، Neurath ، هانس Hahn ، ویکتور Kraft ، کورت Reidemeister و فلیکس Kaufmann به عنوان شرکت کنندگان فعال برجسته تشکیل شد . مهمترین ضمیمه این دایره ، Carnap بود که در سال ۱۹۲۶ به این گروه پیوست . یکی از فعالیتهای اولیه آن ، مطالعه و بحث انتقادی کتاب رساله "Logico - Philosophicus " ( ۱۹۲۲ ) از لودویگ Wittgenstein ، یک متفکر مهم در فلسفه تحلیلی بود . در آن زمان چنین به نظر میرسید که نظریات of و ویتگنشتاین ، هر چند که فرمولبندی و به طور کاملا ً متفاوتی تدوین و پرداخته بودند ، یک معیار بزرگ از توافق اساسی را به اشتراک گذاشتند . موازی ، اما نه کاملا ً مستقل ، تحولات در گروه برلین رخ داد که در آن هانس Reichenbach ، ریچارد فون Mises ، کورت Grelling و والتر Dubislav چهرههای برجسته بودند .
رودولف Carnap ، ۱۹۶۰ .
رودولف Carnap ، ۱۹۶۰ .
با کسب اجازه از دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس
هر دو گروه وین و برلین به طور عمده از فلاسفه علاقهمند یا از لحاظ علمی trained و oriented بودند. Schlick پیش از این برخی از اصول معرفتشناسی این گروهها را در Allgemeine Erkenntnislehre ( ۱۹۱۸ ؛ تیوری عمومی دانش ) پیشبینی کرده بود . اما دیدگاه فلسفی ، هنگامی که در اواخر دهه ۱۹۲۰ ، رسالهای به نام Wissenschaftliche Weltauffassung ( ۱۹۲۹ ) منتشر کرد ، که قرار بود اعلامیه استقلال خود را از فلسفه سنتی بیان کند - و در اذهان مولفان آن ( Carnap ، هان ، و Neurath ) ، " فلسفه برای پایان دادن به همه فلسفه ."
زبان و شفافسازی مفهوم
ایدههای اصلی of منطقی تقریبا ً به شرح زیر هستند : وظیفه اصلی فلسفه روشن کردن معانی مفاهیم و اظهارات پایه ( به خصوص آن علم ) است - و تلاش برای پاسخ به سوالاتی مثل آنهایی که در رابطه با ماهیت واقعیت نهایی یا مطلق مطلق هستند. همانقدر که یک فلسفه هگل جاهطلب ، idealistic و مطلقه در جهت گیری ، هنوز در کشورهای فرانسویزبان رایج بود ، بسیاری از افراد معتقد بودند که این پادزهر فورا ً مورد نیاز است . علاوه بر این ، the منطقی همچنین فقط تحقیر و تمسخر برای ایدههای اگزیستانسیالیسم آلمانی مارتین هایدگر بودند ، که تحقیقات او از چنین سوالاتی مثل " چرا اصلا ً چیزی وجود دارد ؟ " و " چرا این طور است ، همان طور که هست ؟ " و اظهارات او درباره نیستی ( به عنوان مثال ، " the Nothing " ) به نظر آنها نه تنها عقیم ، بلکه به گونهای گیج شده بود . positivists منطقی متافیزیک را به عنوان یک روش نومیدانه برای تلاش برای انجام دادن چه هنر بزرگ و به خصوص شعر و موسیقی ، به طور موثر و با موفقیت انجام میدهد .
منبع سایت بریتانیایی
دکترین نیوتونی با توجه به این که فضا و زمان ( همچنین فضا - زمان را ببینید ) از واقعیتهای حقیقی یا حقیقی هستند ، توسط the - century ۱۷th مورد انتقاد قرار گرفتهاند و در معرض موشکافی بیشتر در مورد جستجو قرار گرفتند . در حالی که لایبنیتز پیش از این راه را برای مفهوم فضا و زمان هموار کرده بود، اما به طور انحصاری به موضوع روابط بین رویدادها انجامید ، اما با حمله به استدلالات نیوتن به نفع یک فضا و زمان مطلق و زمان مطلق ادامه یافت . به طور خاص ، نیروهای اینرسی و گریز که در ارتباط با حرکات سریع یا منحنی به وجود میآیند ، توسط نیوتن به عنوان اثرات چنین حرکاتی با توجه به یک محیط مرجع ممتاز ، به عنوان یک سیستم مش مطلق دکارتی در یک فضای واقعی تفسیر شدند . با این حال ، با این حال ، مچه این ایده را کاملا ً باور نکردنی یافت . او پرسید : چطور یک فضای خالی میتواند چنین تاثیرات قدرتمندی داشته باشد ؟ مچه حدس زد که هر سیستم مرجع ممتاز باید توسط یک شبکه نامرئی بلکه با واقعیت مادی - به طور خاص با کل جرم جهان ( کهکشانها و ستارههای ثابت ) ایجاد شود ، ایدهای که بعدها به عنوان نقطه شروع مهمی برای نظریه نسبیت عام انیشتین و جاذبه بود .
نظریه positivist دانش ، همانطور که توسط مچه و Avenarius پیشنهاد شد، بسیاری از محققان را تحتتاثیر قرار داد ، که برجستهترین آنها احتمالا ً برجستهترین logician و فیلسوف leading راسل در یکی از مراحل اولیه اندیشهاش بود . در کار با عنوان دانش ما از دنیای خارجی ( ۱۹۱۴ ) ، راسل مفهوم اشیا فیزیکی را به صورت متشکل از جنبههای ( جنبههای ادراکی ) یا چشماندازها ، آنالیز کرد ، ایدهای که بعدا ً اثر رودولف Carnap ، یک تحلیلگر برجسته فلسفی و تحلیل گر ، با عنوان " ساختار منطقی جهان " را به کار برد . ماچ ، با آنکه برخی از مریدان او ، مانند جوزف Petzoldt ، اکنون تا حد زیادی از یاد برده میشوند ، با نفوذترین متفکر در میان positivists باقی ماند . اما دستور زبان Grammar ( ۱۸۹۲ ) که توسط کارل پیرسون ، دانشمند ، متخصص آمار و فیلسوف علم نوشته شده بود ، هنوز کمی مورد توجه قرار گرفتهاست؛ و در فرانسه آبل Rey ، فیلسوف علوم بود که در امتداد خطوط مچه به شدت از دید مکانیکی سنتی طبیعت انتقاد کرد. در ایالاتمتحده ، جان برنارد Stallo ، فیلسوف دانشمند آمریکایی متولد آلمان ( همچنین یک مربی ، حقوقدان ، و سیاستمدار ) ، دیدگاه positivistic به خصوص در فلسفه فیزیک ، در کتاب او ، مفاهیم و نظریههای فیزیک مدرن ( ۱۸۸۲ ) را توسعه داد که در آن او به درجهای از نظریات کلی که بعدها در نظریه نسبیت و مکانیک کوانتومی ارایه شد ، اشاره کرد .
منطقی منطقی و منطقی
نسل اول قرن بیستم وین فعالیتهای خود را آغاز کرد که در حدود سال ۱۹۰۷ شدیدا ً تحتتاثیر قرار گرفت. در میان آنها یک فیزیکدان بود ، فیلیپ فرانک ، ریاضیدانان هانس Hahn و ریچارد فون Mises ، و یک اقتصاددان و جامعهشناس ، اتو Neurath . این گروه کوچک نیز در طول دهه ۱۹۲۰ در حلقه of وین فعال بود ، گروهی از دانشمندان و فیلسوفان با استعداد که به طور منظم در وین و در انجمن مربوط به فلسفه تجربی تشکیل جلسه میدادند .
این دو مکتب فکری ، که مقدر بود به یک جنبش تقریبا ً جهانی و بحثبرانگیز تبدیل شوند، بر روی تجربهگرایی برای هیوم ، و در فلسفه اثباتی کنت ، و در فلسفه علم Mach ساخته شدند . تاثیرات مهم متعددی از چندین چهره سرشناس پدید آمد که در همان زمان دانشمندان ، ریاضیدانان ، و فلاسفه - G.F. برنهارد ریمان ، نویسنده یک رشته وسیع از مطالعات علمی بودند ؛ هاینریش هرتز نخستین کسی بود که امواج الکترومغناطیسی را در آزمایشگاه خود تولید کرد؛ لودویگ بولتزمان ، محقق در مکانیک آماری ؛
منبع سایت بریتانیایی